مواد مخدر یک بار زندگی ام را به نابودی کشاند و مرا تا مرز بدبختی سوق داد. با وجود این هنوز مادرم در این مرداب هولناک دست و پا می زند و قصد دارد بار دیگر مرا در چنگ معتادی بی رحم گرفتار کند.
دوات آنلاین-مواد مخدر یک بار زندگی ام را به نابودی کشاند و مرا تا مرز بدبختی سوق داد. با وجود این هنوز مادرم در این مرداب هولناک دست و پا می زند و قصد دارد بار دیگر مرا در چنگ معتادی بی رحم گرفتار کند که روزگارش را از راه سرقت می گذراند و من به خاطر ترس از نگاه های هوس آلود آن مرد هیچ گاه خواب راحتی نداشتم تا این که ...
زن 20 ساله که قطرات اشک های سوزانش بر چهره زخمی و کبودش می غلتید مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد نشست و با بیان این که «من زندانی مردی غریبه هستم!» رازی را فاش کرد که به کشف 14 فقره سرقت منزل انجامید و لبخند را بر لبان تعداد زیادی از مال باختگان نشاند. این زن جوان سرگذشت تلخ خود را به چهار سال قبل گره زد و در میان هق هق گریه گفت: در خانواده ای هفت نفره به دنیا آمدم و به تحصیلاتم تا مقطع دوم دبیرستان ادامه دادم اما از دوران کودکی فقط کتک کاری و بدرفتاری های مادر معتادم را به خاطر دارم. پدرم برای تامین هزینه های زندگی به سرایداری و نگهبانی از اماکن خصوصی می پرداخت و کمتر به منزل می آمد به همین دلیل مادرم منزل ما را به محل رفت و آمد معتادان تبدیل کرده بود. در همین شرایط بود که روزی مادرم با اجبار مرا پای سفره عقد نشاند تا با «صمد» ازدواج کنم آن زمان 16 سال بیشتر نداشتم و می خواستم به تحصیلاتم ادامه بدهم ولی کسی به حرفم گوش نمی کرد تا این که به ناچار به عقد او درآمدم.
هنوز یک هفته از آغاز زندگی مشترک مان نگذشته بود که فهمیدم صمد از سابقه داران و فروشندگان موادمخدر است که خودش نیز اعتیاد دارد. می دانستم زندگی با او عاقبتی ندارد به همین دلیل و در حالی که هنوز فرزندی نداشتم از او طلاق گرفتم و نزد مادرم بازگشتم. اما وضعیت در خانه پدرم نیز آشفته تر از زندگی خودم بودچرا که مادرم برای تامین هزینه های اعتیادش دست به خرده فروشی مواد مخدر می زد و این گونه منزل ما در نبود پدرم به پاتوق خلافکاران و معتادان تبدیل شده بود به طوری که برخی از آن ها وقتی متوجه می شدند من زنی مطلقه هستم برایم مزاحمت ایجاد می کردند تا این که مجبور شدم به مرکز بهزیستی پناه ببرم ولی آن جا نیز روزهای سختی را می گذراندم چرا که دوست داشتم مانند خیلی از انسان های دیگر زندگی مستقلی داشته باشم.
این گونه بود که دوباره به خانه مادرم بازگشتم تا زندگی جدیدی را آغاز کنم ولی مادرم همچنان به خلافکاری هایش ادامه می داد تا این که در یکی از دور هم نشینی های مصرف مواد مخدر ناگهان نگاه های هوس آلود جوان 30 ساله ای که کنار مادرم نشسته بود به نگاه من گره خورد و این گونه طومار سیاه روزگارم درهم پیچید. «پدرام» یکی از اتاق های منزل ما را اجاره کرد و اجازه نمی داد من از منزل خارج شوم.
از ترس این که شبی با وسوسه های شیطانی به سراغم بیاید هیچ گاه خواب راحتی نداشتم و اگر به حرفش گوش ندهم مرا به شدت کتک می زند. این درحالی است که مادرم در برابر رفتارهای زشت وخشن او فقط سکوت می کند و معتقد است پدرام تنها مردی است که می تواند مرا خوشبخت کند اما من چگونه می توانم به مردی شیشه ای اعتماد کنم که از راه سرقت روزگارش را می گذراند؟ او اموال سرقتی را به مادرم پیشکش می کند به همین دلیل نیز مادرم در برابر مزاحمت های او مهر سکوت بر لبانش می زند! پدرام حتی طلاهای سرقتی را با همدستی مادرم و به عنوان هدیه ازدواج به طلافروشی ها می فروشد و پول آن را بین خودشان تقسیم می کنند و ...
شایان ذکر است در پی اظهارات این زن جوان و با دستور سروان مختاری فر (جانشین کلانتری پنجتن) گروهی از نیروهای زبده تجسس با کسب مجوزهای قضایی و در یک عملیات هماهنگ در حالی پدرام و مادر این زن را هنگام استعمال مواد مخدر دستگیر کردند که تعداد زیادی اموال سرقتی از منازل مردم نیز از منزل آن ها کشف شد. پدرام تاکنون علاوه بر معرفی همدستانش به 14 فقره سرقت از منازل اعتراف کرده است و اعضای باند روانه زندان شدند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع:خراسان